Culture

(54/54) “I wish I could see it again. Just one more time. I…


(54/54) “I wish I could see it again. Just one more time. I wouldn’t need long. I’d spend a day in Tehran. I’d visit Persepolis, to see the ruins. I’d go to Nahavand, to see my people. To meet their children. And the children of their children. And then I’d go to his tomb. He was buried in his garden. And to stand there one more time, where he tended his trees. Where he sowed his seeds. Seven verses a day. I’d say them quietly in my head, I wouldn’t want to disturb the peace. But something happens, I can’t help it. I feel the heat. I feel the pressure. It’s like a sword pierces my body and I have to let it out: 𝑹𝒂𝒌𝒉𝒔𝒉 𝒓𝒐𝒂𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒆𝒏𝒆𝒂𝒕𝒉 𝑹𝒐𝒔𝒕𝒂𝒎! The thunder of hooves, the spark of swords, the clash of axes, the single arrow spinning through the air. Who are these Persians? Rumi, Saadi, Hafez, Khayyam, Ferdowsi. Not even a lion! Not even a lion could stand against them! Our kings. Our queens. Our castles. Our battles. Our banquets. Our songs and celebrations. Our culture. Our wisdom. Our choices. Our story. And our words. All of our words. Words of mothers, words of fathers, words that teach, words that fly, words that cut, words that heal, words laughed, words sung, words wept, words prayed, words whispered in a moonlit garden, words of sin, words kissed, words sighed, words spoken from one knee. 𝘔𝘦𝘩𝘳. Words forgotten. Words remembered again. Words written on a page. Words etched on the face of a tomb. 𝘑𝘢𝘢𝘯. 𝘒𝘩𝘦𝘳𝘢𝘥. A castle of words! That no wind or rain will destroy! Who we were. Who we were! But also, who we wanted to be. We begin in darkness. A siren screams. A knight appears. A knight with the heart of a lion. A knight with a voice to make, the hardened hearts of warriors quake. A knight who rode out to face the enemy alone, and she roared. She roared! She roared at the enemy lines! Here! Here is your champion! Her wisdom, her soul, her voice, her faith, her power, her heart, her passion, her sin, her choice, her life, her fight, her fire, her fury, her justice! And her hair. Hair like a waterfall. Hair like silk. Hair like night. Hair worthy of a crown. 𝘈𝘻𝘢𝘥𝘪. All of Iran, in a single poem.”

 آرزو دارم بار دیگر آن را ببینم. برای یکبار هم که شده. کوته زمانی شاید. یک روز هم در تهران بمانم. سپس به تخت‌جمشید بروم، ویرانه‌های پرشُکوهش را دیدار کنم. آنگاه سری به نهاوند بروم، با سر بروم، برای دیدن زادگاهم. دیدن مردمانش. دیدن فرزندان‌ و فرزندانِ فرزندان‌شان. سپس به آرامگاه‌اش خواهم رفت. در باغ‌اش که خاک پاک اوست. یک بار دیگر آنجا بایستم که او درختان‌اش را می‌پروراند. زمینی که دانه‌هایش را در آن می‌کاشت. هفت بیت شعر میانگین هر روزش را می‌سرود. سروده‌هایش را به آرامی در دل و جانم زمزمه کنم. آرامش آنجا را به هم نخواهم زد. بی‌گمان از درونم احساسی می‌جوشد، جلویش را نتوانم گرفت. گرمایش را، فشارش را احساس می‌کنم. شمشیری تنم را می‌شکافد، فریادم را فرو می‌خورم: از این سو خُروشی بر آورد رَخش / وزآن سوی اسب یل تاجبخش! پژواک سُم اسب‌ها، درخشش شمشیرها، چکاچاک تبرها، و چرخش تک‌تیری در آسمان بلند. ‌کیانند اینان، ایرانیان؟ مولانا، سعدی، حافظ، خیام، فردوسی. دل شیر در جنگ‌شان اندکی‌ست! شاهان‌مان. شهبانوان‌مان. کاخ‌هامان. نبردهامان. بزم‌هامان. سرودها و جشن‌هامان. پهلوانان‌مان. فرهنگ‌مان. خردمان. گُزینه‌هامان. داستان‌مان. و واژگان‌مان. همه‌ی واژگان‌مان. واژگان مادران، واژگان پدران، واژگانی که می‌آموزند، واژگانی که پرواز می‌کنند، واژگانی که می‌بُرند، واژگانی که بهبودی می‌بخشند، واژگان خندان، واژگان سروده شده، واژگان زاری، واژگان نیایش، واژگان نجوا شده در باغ مهتابی، واژگان گناه، واژگان بوسیده شده، واژگان آوخ، واژگان گفته شده بر یک زانو. مهر. واژگان فراموش شده. واژگان یادآوری شده. واژگان نوشته شده بر برگ. واژگان حک شده بر آرامگاه. جان. خرد. کاخی از واژگان! که از باد و باران نیابد گزند! که بوده‌ایم. که بوده‌ایم! و چه می‌خواستیم باشیم. در تاریکی آغاز می‌کنیم. بانگ آژیری برمی‌خیزد. سواری پدیدار می‌شود. پهلوانی با دل شیر. با خُروشی که دل‌های استوار جنگیان را می‌لرزاند. پهلوانی که به تنها تن خویش به نبرد دشمن می‌رود. و می‌خُروشد. می‌خُروشد! می‌خُروشد بر صف دشمنان! اینجاست، اینجاست پهلوان شما! خِرد او، جان او، آوای او، ایمان او، نیروی او، دل او، شور او، گُناه او، گُزینه‌ی او، زندگی او، زمان او، نبرد او، آتش او، خشم او. داد او! و گیسوان او. گیسوانی چون آبشار. گیسوانی ابریشمین، گیسوانی چون شب. گیسوانی سزاوار تاج. آزادی. همه‌ی ایران در شعری یگانه


Source link

Related Articles